حکايت من… حکايت کسي بود که عاشق دريا بود اما قايقي نداشت دلباخته سفر بود اما همسفـر نداشت حکايت کسي بود که زجر کشيد اما ضجه نزد زخم داشت اما نناليـد گريه کرد اما اشک نريخت حکايت من حکايت کسي بود که پر از فرياد بود اما سکوت کرد تا همه ي صداها را بشنود...